لطیفه های قرآنی
مرحوم سگ
مردي در بغداد، سگي داشت که از خانه و گوسفندان او محافظت ميکرد. پس از ايامي، سگ مُرد و صاحبش به خاطر شدت محبّتي که به آن سگ داشت، در قبرستان مسلمانها دفنش کرد. خبر در شهر پيچيد و به گوش قاضي رسيد. قاضي، مرد را احضار کرد و بعد از سرزنش بسيار، به جرم هتک قبور مؤمنين، حکم به سوزاندن آن مرد نمود. وقتي خواستند صاحب سگ را ببرند، گفت: «با جناب قاضي، حرفي خصوصي دارم». گفت: «بگو!.» مرد، نزديکتر رفت و زير گوش قاضي گفت: «وقتي مرض سگ شديد شد، وصيت کرد که در ازاي چند سال خدمتي که به من کرده، چند تا از گوسفندهايم را خدمت حضرتعالي بياورم تا شما براي او دعا کنيد.» قاضي تا اين حرف را شنيد، گفت: «خداوند به تو جزاي خير عنايت کند و سگت را در بهشت جاي دهد؛ آن مرحوم، ديگر چه وصيتي کرد؟»
نظرات شما عزیزان: